( حرف نداری ، کامنت نداری ... از افکارم فلنگو ببند و برو )
ذبح میکنم دلتنگی هایم را...
در استقبال سالی که در آن...
به انتظار 17 سالگی خواهم نشست .
میسوزانم گیسوان مشکی ام را در آتش سرخ چهارشنبه سوری
سیاهی شب ها و موهایم از تو... سرخی تو از من...
میخواهم ببلعم ...
دود آلوده هوای آخرین چهارشنبه را...
می خواهم فرو بروم در جلدی ناشناخته... شاید برای خودم...
همینم را همان کنم که همه میخواهند...
دختر 16 ساله ی استاد دانشگاه...
خانواده ای که پژواک اسم و رسمشان...
جلوی شنیده شدن سکوت های پر فریادم را میگیرد
می خشکانم ترنم چشمانم را...
کاش باران ببارد...
تا بی گناهی چشمانم ثابت شود.
کور میکنم چشمانشان را ....
پسرانی که در آرزوی هم آغوشی با همانی هستند که می بینند.
همان زیبای بی درد شانزده ساله...
من قدیسه نیستم...
راحت دل میشکنم اما خود...
محکمم ، شکسته نمیشوم...
در آغوش غصه میخندم...
در واپسین لحظه های این سال...
می رقصم به دور این آتش
با خاطراتی متناقض...
با یادآوری تمام اشک ها و لبخندها
به سلامتی همه ی کسانی که دوستشان داشتم...
همه ی کسانی که دوستم داشتند...
به سلامتی خودم...
به سلامتی همان جلدی که همه خواستند در آن فرو روم
کادو میکنم خودم را...
هدیه میدهم به سال 91...
و بر روی کارت تبریک حک میکنم :
در عین غریبی شناخته شدم...
آنطور که خود میخواستم دیده نشدم...
این منم ... دختری در آغاز فصلی سبز
لحظه هایم را خود رقم بزن...
همانطور که خودم میخواهم...
یا مقلب القلوب والابصار
پ.ن : آهای خواننده ی عزیز... از تلخی هایم گله نکن ... کاش میفهمیدی خود را برای خود عاریه گرفتن چه مزه ایست...
پ.ن : آهای خواننده ی عزیز... حواست باشد که آه من برای آغوشی مردانه نیست ... پیام خصوصی نده با مضمونی از عشق و دلداری...
پ.ن : آهای خواننده ی عزیز... اینجا گور دلتنگی 90 من است... فاتحه ای بخوان به روح بلندش
پ.ن : آهای خواننده ی عزیز...عیدت مبارک... با آرزوی تمام خواستن های خودت برای خودت
پ.ن : الان سبکم و شاد... ممنون از همه .
