معصومیت چهره هایمان شاید....
زیر فریبنده رنگ های آرایش غلیظمان رنگ باخت
دخترانی از نسل کوروش...
که خود را عرضه میدارند ،
بر گرمای آغوش های متشنج .
چه بر سر آرمان ها آمد ؟...
آنگاه که پارچه هایمان در تشت رسوایی آب رفت ...
امروز شاید فردای روزگارانی ست ....
که سیاهی چادرانمان معرف ما بود .
فردایی که قیمت دخترانش را
بوق و چراغ ماشین های تجریش میسازد .
در فردای خیابان های آرام دیروز...
هوس ها در هم می لولند .
چه کسی برای بدن های همه کس لمس شده خواهد گریست؟؟...
آیا معلمان برهنگی در عرصه ی روشن فکری؟؟؟
من نه قدیسه ام ...
و نه حتی یک فاحشه ...
یکی از میان هزاران و میلیون ها...
16ساله ای که حرف هایش از کوپنش تجاوز کرده...
اما ...
برای من اینجا ایران است
سرزمین ملکه های خفته و دختران تاراج رفته .
ما آبرو را به ارث برده ایم ...
و امروز بدون بهره به وام می گزاریم .
پ.ن :نه حوصله ی نصیحت کردن داشتم و نه سنم به این حرفا میخورد. نمیدونم به کدوم علت نوشتم ... شاید بخاطر پاک نگه داشتن هوایی که دارم میبلعمش.... هوای لحظه هامون رو با هوس هامون آلوده نکنیم .